سال ۶۴ که بیشتر خیابانهای انتهای بولوارهای جلالآلاحمد و امامت، بیابانی یا زمین کشاورزی بود، کمتر منزل مسکونی به چشم میخورد و در امامت ۶۰، فقط پنجشش خانواده ساکن بودند. با آمدن ماه رمضان، بانوان همین چند خانواده تصمیم گرفتند کنار یکدیگر جلسه قرآنی برپا کنند.
این جلسه از آن زمان تاکنون همچنان پابرجاست و جزو قدیمیترین دورهمیهای قرآن در محله آزادشهر به حساب میآید. روزبهروز هم بر تعداد اعضایش افزوده شده، بهطوریکه به حدود صد نفر هم رسیده است.
بنیانگذاران این جلسه که هنوز پای کار هستند، از آن سالها خاطرات بسیاری دارند، از روزهایی که برای سلامتی رزمندگان و همسرانشان حدیث کسا و دعای توسل میخواندند، از حاجتهایی که گرفتهانداز یا دخترانی که با وامهای خانگی این جلسه، جهیزیه داده و راهی خانه بخت کردهاند.
در سایه این دورهمی قرآنی، ارتباطات دوستانهای بین اعضا شکل گرفته است که بهواسطه آن از خانهتکانی تا پرستاری یکدیگر را انجام میدهند و به قول خودشان مثل خواهر پشت هم هستند. آنها با هم به مسافرت و اردو میروند و فراتر از همه اینها، آنقدر به برکت قرآن، گرههای زندگیشان باز شده است که این جلسه را خانه مراد خود میدانند.
خیابان جلالآلاحمد۵۵ را که مستقیم برویم، به خانهای میرسیم که بر در آن، پرچم سبزی با این عنوان نصب شده است: «جلسه تلاوت قرآن متوسلین به پنجتن آل عبا (ع)»؛ پارچه قدیمی این جلسه حکایت از قدمت آن دارد. زنگ را که میزنیم، صاحبخانه با روی خوش، ما را به داخل دعوت میکند. افرادی در جلسه حضور دارند. وقتی میخواهیم درباره قدمت این جلسه و نحوه شکلگیری آن توضیح دهند، همه نگاهها به سمت خانم میرزایی میرود.
زهرا موسیپور که بین همسایهها به خانم میرزایی شناخته میشود، جزو بنیانگذاران این جلسه قرآن است. خوشصحبت، ساده و صمیمی است، آنقدر صمیمی که راحت میتوانیم چشمهایمان را به نگاه مهربانش بدوزیم و گوش به خاطراتش بسپاریم. میرزایی از سال۶۴ تعریف میکند که تازهعروس بود و در خیابان امامت ۶۰ چند خانواده بیشتر سکونت نداشتند.
او میگوید: ماه رمضان که آمد، مسجدی دوروبرمان نبود که برای جلسه قرآن آنجا برویم. من و اشرف خانم قاسمنیا و حاجخانم طاهره محمدی همسایه بودیم. گفتیم خودمان کنار هم بنشینیم و قرآن بخوانیم. روزهای بعد، دوسه تا از همسایههای دیگر هم به ما اضافه شدند، اما هیچکدام صوت و لحن درست حسابی نداشتیم. سوادمان هم قرآنی بود.
اشرفخانم و مریمخانم چاووشی، آن زمان جوان و دیپلم گرفته بودند. هرکدام هم یکیدو بچه بیشتر نداشتند. حاجخانم محمدی به آنها اصرار کرد بروند قرآن را یاد بگیرند و بیایند به ما و بچههایمان آموزش دهند.
میرزایی، اشرفخانم را نشانمان میدهد و از او میخواهد باقی ماجرا را تعریف کند. اشرفخانم لبخندی میزند؛ کمی منمن میکند و میگوید: از کجا بگویم؟ بعد هم میخندد و ادامه میدهد: ما را یاد جوانیمان انداختی، خانم میرزایی!
آن زمان اشرفخانم و مریمخانم به کلاسهای تجوید، صوت و لحن قرآن میروند و به خانمهای جلسه و بچههایشان قرآن میآموزند. زهرا خانم، صحبتهای اشرفخانم را قطع میکند و با تأکید میگوید: اینها را دست کم نگیر! به حدود صدنفر در همین محل قرآنخوانی را آموزش دادهاند. حتی برای بچههایمان گروه تواشیح تشکیل داده بودند و با آنها کار میکردند. بیشتر هم همین اشرفخانم فعال بود.
چند سال اول، جلسههای قرآن در خانه میرزایی برگزار میشود. او میگوید: ماه رمضان که تمام شد، گفتیم جلسات را هفتگی برگزار کنیم، اما خانمها نامنظم میآمدند. با خودم گفتم کنار جلسه، وام خانگی بدهیم تا هم کمکی به خانوادهها باشد، هم خانمها تعدادشان بیشتر شود.
همسایهها از تصمیم میرزایی استقبال میکنند و پول روی هم میگذارند و اولین وام را به مبلغ ۱۰ هزارتومان پرداخت میکنند. از آن زمان تاکنون این وامهای خانگی دایر است و هر کدام از اعضای جلسه قرآن که بخواهند، در وامهای مبالغ مختلف شرکت میکنند. کمکم که تعداد ساکنان محله آزادشهر بیشتر میشود، بر تعداد اعضای جلسه آنها هم افزوده میشود، تا جاییکه قبل از شیوع کرونا کرونا به صد عضو رسیده بودند.
خانم میرزایی کاغذهایی را از کیفش در میآورد که روی آن نام و شماره اعضا نوشته شده است. حدود شصتنفر هستند. کاغذها هم آنقدر باز و بسته شدهاند که رد تایشان پاره شده است.
اعضای جلسه قرآن آن زمان، همه از اهالی آزادشهر بودند، اما طی این سالها، بسیاری از آنها نقل مکان کرده و بعضیها در دیگر محلهها ساکن شدهاند، اما آنقدر به این جلسه ارادت و اشتیاق دارند که همچنان ارتباطشان را با آن حفظ کردهاند و هر روز و هر هفته از فلکه آب، قاسمآباد، گلبهار و... راهی محله قدیمیشان در امامت میشوند.
طاهره فاضلی، یکی از این قدیمیهاست. او از گلبهار میآید و اینجا را خانه امید خودش میداند. بعد هم میگوید: نه فقط من، خیلیها از اینجا حاجت گرفتهاند. آنقدر گره از کار ما باز شده است که آن را از برکت این جلسه قرآن میدانیم و نمیدانم کدام را برایتان تعریف کنم.
یکیدو تا نیست. یکی بچهدار نمیشد، نذر اینجا کرد و بچهدار شد. یکی شوهرش معتاد بود و هزار تا گرفتاری داشت، اما به لطف این جلسه، خودش کار پیدا کرد و شوهرش هم ترک کرد. بچههایمان در دانشگاه رشته موردعلاقهشان قبول شدهاند.
طاهرهخانم جاهد حرفهای او را اینطور ادامه میدهد: اینها چیزی نیست که بشود تعریف کرد. باید باشید و ببینید که چطور چیزی به دلتان میافتد و احساس میکنید فقط و فقط به برکت این جلسه قرآن، گره زندگیتان باز شده است. مشکلاتی داشتیم که خودمان فکر نمیکردیم حل شود. چند بیمار هم داشتیم که باوجود حال بد و وضعیت وخیم، به پنجتن (ع) متوسل شدیم و خدا را شکر بهبود یافتهاند.
بعد از چند سال که جلسات در منزل زهرا خانم میرزایی پا میگیرد، همسایهها دوست داشتند که این جلسه به خانه آنها هم برود. از آن موقع، جلسات بین خانه اعضا میچرخد. از همین زمان هم رسم بین خودشان را بر این میگذارند که هرجا جلسه قرآن برگزار شد، اول صاحبخانه تلاوت قرآن را شروع کند.
آن زمان مردها به جبهه میرفتند و خانمها که نگران سلامت همسرانشان بودند، کنار تلاوت قرآن، دعای توسل و حدیث کسا میخواندند. حدیث کسا، پای ثابت جلسههای یکشنبههای آنها میشود و به یمن این حدیث، نام جلسهشان را «پنجتن آل عبا (ع)» میگذارند و از سال۷۳ برای آن، پرچمی با این نام تهیه میکنند.
اشرفخانم که یاد آن زمان کرده است، تعریف میکند: دورانی داشتیم ما با هم. هر کار داشتیم، دور هم جمع میشدیم. با هم رب درست میکردیم، فرش میشستیم، باقالی پاک میکردیم و... الان هم همینطوریم. میرزایی که چیزی یادش آمده است، صحبتهای او را اینطور ادامه میدهد: چند وقت پیش، یکی از خانمها برای خرید عروسی دخترش بیرون رفته بود. ما به خانهاش رفتیم و ناهار را برای ۲۵نفر درست کردیم و قبل از اینکه آنها از بازار بیایند، همهچیز را آماده برایش گذاشتیم و خودمان برگشتیم.
اشرفخانم هم از تصادف چند وقت پیش یکی از اعضا یاد میکند و میگوید: زن و شوهر تصادف کرده و طوری ناتوان شده بودند که هیچکاری نمیتوانستند انجام دهند. هر روز یکیدو نفر از ما میرفتیم پیششان. هم کارهای خانهشان را میکردیم، هم حواسمان به دوا و درمانشان بود.
او حاجخانم محمدی را نشان میدهد و میگوید: خدا عمرش دهد؛ وقتی کسی بیمار است، این حاجخانم با وجود هفتادسال سن به دادش میرسد. همه کمک میکنند، ولی او بیشتر وقت میگذارد. حاجخانم که صدای او را میشنود، میگوید: ما هیچ کاری نکردهایم. هر کار کردهایم، باید چشممان را ببندیم و زیر خاک کنیم.
یکی از خانمهای جلسه طوری که حاجخانم نفهمد، کنار گوشمان میگوید: وقتی کسی گرفتاری مالی دارد، حاجخانم بهعنوان مثال در جلسه اعلام میکند که یک نفر ۴ میلیون تومان پول لازم دارد. همه کمک میکنند تا این مبلغ فراهم شود و بدون اینکه آن فرد را کسی بشناسد، پول را به دستش میرسانند تا مشکلش حل شود. فقط خود حاجخانم آن فرد را میشناسد. ما هم به او اعتماد داریم و هر کار بتوانیم انجام میدهیم.
اعضای این جلسه قرآن، وقتی فردی، دختر و پسرش را عروس و داماد میکند، یا نوهدار میشود، پول روی هم میگذارند و بهعنوان هدیه، یکی از اقلام موردنیاز جهیزیه یا سیسمونی را خریداری میکنند.
زهرا خانم میرزایی، اشرفخانم را نشان میدهد و با خوشحالی میگوید: پسر من را اینها داماد کردند! سنش بالا رفته بود و هرچه میگفتم، راضی نمیشد ازدواج کند. اشرفخانم هی میگفت «چرا پسرت را داماد نمیکنی؟» من هم از آخر گفتم «به حرف من گوش نمیکند؛ بیا و خودت باهاش صحبت کن.»
بچههای ما از کودکی با این فضا و بقیه خانمها آشنایند. چندبار اشرفخانم با فرزندم صحبت کرد؛ دختر هم برایش پیدا کرد. رفتیم خواستگاری و الان هم چندسال است خوش و خرم دارند با هم زندگی میکنند. خانمهای جلسه قرآن پنجتن آل عبا (ع) با یکدیگر به اردو و مسافرت هم میروند. آنهایی که باغ دارند، هرازچندگاهی همه را به باغشان دعوت میکنند تا در فضای باز دور هم باشند. گاهی هم در همین دورهمیها برای یکدیگر جشن تولد میگیرند. آنها به مسافرت قم و طبس هم رفتهاند. یک نفر همه کارها و خرجها را برعهده میگیرد و در آخر میگوید چقدر هزینه شده و سهم هر فرد چقدر است.
چندنفری هم پای ثابت پیادهروی اربعین هستند. یک نفر بلیت برای همه تهیه میکند و با هم راهی کربلا و نجف میشوند. فاطمهخانم باستان یکی از این افراد است. او که حدود پنجاهسال سن دارد، بارها به سفر پیادهروی اربعین رفته است، اما چهاردهماه پیش وقتی با شوهرش در راه کربلا بود، همسرش به او میگوید: «من از این سفر برنمیگردم. جنازهام را به مشهد نبر و بگذار همینجا دفنم کنند.»
همینطور هم میشود و در نجف ایست قلبی میکند و همانجا در وادیالسلام دفنش میکنند. حالا خانم باستان هرچند ماه یک بار راهی نجف و کربلا میشود تا ضمن زیارت، در وادیالسلام، حرفهای نگفتهاش را به همسرش بگوید. جلسههای قرآن هر روز ماه رمضان هم هفتهشتسال است که در منزل حاجخانم باستان برگزار میشود و او امیدوار است اینها خیراتی برای همسرش و مایه شفاعتی برای خودش در آخرت باشد.
خانمهای جلسه قرآن، در رفتوآمدی که به دیگر جلسات داشتند، با فریدهخانم مربی آشنا میشوند و او را به جلسهشان دعوت میکنند. از ۲۵سال پیش تاکنون خانم مربی همراه این گروه است. او مفسر، سخنران و مداح جلسات است و علاوهبر آن خیریهای دارد.
این آشنایی علاوهبر اینکه باعث میشود در جلسات آنها موضوع تفسیر قرآن هم مطرح شود، باب آشنایی با خیریه را هم باز میکند. از آن پس، افراد خیلی وقتها نذورات خود را به خیریه خانم مربی میدهند. اشرفخانم هم که از جوانی جزو فعالان گروه بوده است، با الگوگیری از این فرد، کارهای خیر را آغاز میکند.
از هفدهسال پیش، بیبی راضیه نقیبی هم به این جمع اضافه شده است. او میگوید: از محله قبلی که به این محله آمدیم، دنبال جلسه قرآن بودم. از همسایهها که پرسیدم، نشانی اینجا را دادند. بار اول که آمدم، برخورد خیلی خوب و صمیمانهای داشتند؛ بههمین دلیل خوشم آمد و جلسات بعدی را هم آمدم.
در این زمان اشرفخانم از محله آزادشهر به محله تربیت رفته بود و نمیتوانست در بعضی جلسات شرکت کند. وقتی با نقیبی آشنا میشود و میبیند به موضوعات قرآنی وارد است، جلسه و کار آموزش را که تا این زمان خودش انجام میداد، به نقیبی میسپارد. البته خودش نیز همچنان ارتباطش را حفظ کرده است، اما هر وقت بهخاطر دوری راه نتواند به جلسات بیاید، خیالش راحت است که نقیبی حضور دارد و جلسه را میگرداند.
نقیبی میگوید: اولین روزی که پا در این جلسه گذاشتم، مشکلی داشتم که امیدی به حل آن نداشتم، اما پایم را که از جلسه بیرون گذاشتم، تلفن همراهم زنگ خورد و گفتند حل شده است. آن را به حساب مرحمت پنجتنآلعبا (ع) گذاشتم و از آن زمان تاکنون از بودن در این جمع حس خوبی دارم و امیدوارم خدا این قرآنخوانی و مناجاتهای ما را قبول کند.